شهروز براری صیقلانی




          

 

 

جان گریشام (John Grisham)

 

 

اگر به کتاب‌هایی با تم حقوقی علاقمند باشید، شاید جان گریشام یکی از نویسندگان محبوب شما باشد.

 

گریشام سلطان بلامنازع تریلرهای حقوقی و قضایی است. او که به عنوان وکیل جنایی برای یک دهه مشغول به فعالیت بود به خوبی با زیر و بم امور قضا آشنایی داشته و همین امر او را به یکی از نویسندگان معروف و محبوب در این زمینه مبدل نموده است. اولین کتاب او " زمانی برای کشتن" در 1989 به چاپ رسید و با اثر درخشان دیگری همچون "شرکت" در 1991 دنبال شد. در سال 1993 بر اساس این داستان فیلمی با بازی تام کروز در نقش شخصیت اصلی میچ مکدیر(Mitch Mcdeere)، ساخته شد که  یکی از بهترین فیلم‌های اوایل دهه‌ی 90  به شمار می‌رود. گریشام یکی از سه نویسنده ای است که در اولین تلاش موفق شده دو میلیون نسخه از کتاب‌های خود را به فروش برساند، دو نویسنده‌ی دیگر جی- کی- رولینگ و تام کلنسی هستند. تا سال 2012 این نویسنده‌ی زبده موفق شده بیش از 275 نسخه از رمان‌هایش را درسطح جهانی به فروش رسانده و در حدود 200 میلیون دلار عایدی کسب کند، رقمی که او را به ششمین نویسنده‌ی ثروتمند جهان تبدیل نمود.

 

 

 



شهروز براری صیقلانی دریچه نقد بررسی اثر جنایات و مکافات      

   در پاسح شما از نقد و بررسی کلی و اجمالی اثر جناجنایات و مکافات  میتونم به ابعاد مختلفی اشاره کنم که در وقت کلاس نمیگنجه ولی کوتاه و مختصر میگم که   برداشتم از کتاب جنایات و مکافات فیودورداستایفسکی رمان جنایات و مکافات مملو از وضعیت های روحی مختلف است. زاویه دید داستان متکی برخلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصه های فردی آن هاست، در این رمان نقش مهم را راسکولنیکف ایفا میکند فقر تنگدستی زندگی راسکولنیکف را به چالش میکشد که سرنوشت به علت این فقر ناداری راسکولنیکف را از دانشگاه بیرون میکند بلاخره دست به قتل پیرزن رباخواری و خواهر پیرزن میزند و مرتکب جنایت میشود بعد از این فاجعه راسکولنیکف مشکل روحی روانی پیدا میکند به هر شخص مظنون میشود و به جنون میرسد تقدیر راسکولینکف را با دختر خانم به نام سونیا که بسیار خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است معرفی میکند و عاشق همدیگر میشوند رمان جنایات و مکافات بحث در باره مسله آزادی است. در این رمان در باره جامعه استثماری جامعه فقیر جامعه وطبقه بسیار پایین آن زمان بیشتر پرداخته و نشان داده است که یک انسان زمانی دست به یک جنایت و فاجعه در جامعه میزند که در آن جامعه فقر بیداد نماید و به علت محرومیت در جامعه . راسکولنیکف یک شخصیت بسیار خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب و بیزار از زندگی همیشه وقت درگیر با افکار و ذهنش میباشد در اوایل داستان راسکولنیکف نزد پتروویچ مامور پلیس اعتراف می کند، شخصیت روان آشفته ای به نظر می رسد که مرتب در حالت های روحی مختلف قرار میگیرد. حتی تا به آخر به این عقیده است که فقط یک شپش بی فایده را از اجتماع برداشته و به قتل رسانده رمان پر ازماجرا اجتماعی، اقتصادی، فلسفی، رانشناختی، است نویسنده فیودورداستایفسکی هم میخواهد بگوید که دنیا هم بی معنی است و هم پر است از بی عدالتی، استثمار و دیگر نابرابری ها.


  

 

 

 

 



داستان  چیست  ؟ . .




شهروز براری صیقلانی  . 

.   داستان چیست ؟ مدرس ؛  شهروز براری صیقلانی . کانون فرهنگی هنری الغدیرداستان چیست؟

جمال میر صادقی در کتاب ( جهان داستان ) پیرامون داستان می گوید:

 

به مفهوم عام آن نقل ( مکتوب یا شفاهی، واقعی یا خیالی ) عملی است ( Story ) داستان  " 

 

برحسب توالی زمان؛ یا به عبارت دیگر، داستان، توالی حوادث واقعی و تاریخی یا ساختگی و ابداعی است. بنابر این تسخیر عامل به وسیله ی تخیل را ارایه می دهد.

 

خصلت بارز داستان آن است که بتواند ما را وادار کند که بخواهیم بدانیم بعد چه اتفاق می افتد. در این مفهوم عام، تنها زمان عامل مهم است و این که چه اتفاقی افتاده و بعد چه اتفاقی روی خواهد داد. بنابر این داستان اساس همه ی انواع ادبی است، چه روایتی و چه نمایشی؛ زیرا در همه ی انواع این دو گروه، داستان مجموعه وقایعی است که برحسب توالی زمان روی می دهد. از این رو، داستان عنصر مشترک همه انواع ادبی خلاقه است. در رمان، داستان کوتاه، قصه، نمایش نامه، فیلم نامه، شعر روایی و اشکال دیگر، داستان وجود دارد، برای مثال می گوییم داستان این نمایش نامه، این منظومه یا این رمان پس بر اساس تعاریف مذکور، ویژگی های کلی و بارز داستان شامل این موارد است.

1 - به نثر است.

2 - در آن تخیل به کار رفته است.

3 - حادثه ای را نقل می کند.

4 - ساختار داستان بر رابطه ی علت و معلول استوار است.

5 - حجم آن مشخص است.

به نظر نگارنده داستان جزء از زندگی به حساب میاید زندگی هر شخص تعریفی از داستان است. از کار روزمره گرفته دوران طفلیت، جوانی، میان سالی و کهن سالی.   


 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


کلیک نمایید وبلاگ رمان مجازی رایگان شهروزبراری 


ماهی گلی  ماهی قرمز                      درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.

  در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!

زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت.  

اولین برگ زرد  آرام برسنگفرش شهر نشست  

فصل ناخشنودی‌ها رسید.

ابرهای سیاه بروی رشت خیمه‌ زدند.

خزان سوار بر باد وحشی، به دروازه‌ی شهر رسید.

ساعت لنگ لنگان به نیمه‌ ی رشت رسید ، پیرمرد گدا ، با عصا غمناک به نیمه‌شب تکیه زد

آسمان اسیر بُغضِ سرکش و لجباز گشت!

خزان وحشیانه به درختان سبز شهر هجوم برده و بر لطافت روح سبزشان چنگ کشید.

روزگار در چرخش ایام ، از عمق اندوه خویش بر برگان سبز و باطراوت، رنگی از جنس اندوه و ماتمِ زرد کشید

رشت_ این شهر سوخته .!.  

رشت ، سردش است . پاسبان شهربانی ، سکوت پیشه کرده ، و چرت میزند . جاده ها مرا میخوانند

جاده ها تنها یک هدف دارند

یعنی ، غربت

اما ترکیب جاده با من ، مفهومی دیگر

یعنی هجرت 

شنیده ام جایی هست در این سرا

که هرگز نمیبارد آسمان

اری ، شهر خشک و بی باران یعنی اردکان

زیر تابش خورشید ،میسوزد بی امان 

شاید در خود تبعید شوم ، از خویشتن خویش متواری شوم ، زیر آسمان بی سقف و پنجره ، 

سوی اردکان ساکن شوم.  

شاید ابرها تعقیبم کنند .  تا به سرزمین تبعیدم. همه جا ابر.  همه جا غم. همه جا چتر 

همه جا باران.  و غم ترانه ساز شود .     براشتی چرا هیچ کس در اردکان  چتر نمیفروشد ؟     

صدای شر شر ناودان ها در اردکان هرگز نمیپیچد.    و چه حیف    

شاید اردکان را سبز کنم . . .  نگرانم که نکند او مرا خشک کند    اما. خودش سبز نشود .  .     ماهی گلی ماهی سرخ هفت سین ماهی قرمز

                      


            

رمان نویس عاشقانه های آمریکایی : نورا رابرتز (Nora Roberts)  

شهروز براری صیقلانی

نویسنده و رمان نویس آمریکایی نورا رابرتز، شاید در شمار نویسندگانی باشد که چندان با او و آثارش آشنایی نداریم، اما در طول دوران کاریش آثار متعددی خلق و میلیون‌ها دلار درآمد کسب کرده است. براساس تخمین‌های صورت گرفته ارزش خالص دارایی او 150 میلیون دلار برآورد می‌شود. رابرتز همچنین تحت عناوینی همچون جی دی راب، جیل مارچ و سارا هاردِست نیز قلم زده است. او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان رمان‌های عاشقانه آمریکا شناخته شده و اولین نویسنده‌ای است که تحت این عنوان به تالار مشاهیر آمریکا راه یافت. رمان‌های او به صورت منظم در شمار پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز قرار دارند. برای سه دهه، این نویسنده‌ی کوشا مشغول فعالیت بوده و ما حصل کارش بیش از 209 عنوان کتاب است که به چاپ فروش‌های قابل توجهی دست یافتند. اولین جرقه‌ی نویسندگی در وجود او در یک صبح برفی و کسل کننده در فوریه سال 1979 زده شد. کولاک و برف شدید او و دو فرزندش را در منزل گرفتار کرده بود، در نتیجه برای سرگرم کردن خود شروع به نوشتن ایده‌های اولیه‌ای از رویدادهای زندگی خود کرد. در سن 64 سالگی، نورا هنوز از بازنشستگی فاصله‌ای بس طولانی داشته و آخرین اثرش "کلکسیونر" در 15 آوریل سال 2014 رونمایی شد.

شین براری. _____________________________ __________________________         

 پرفروش ترین نویسنده ی بریتانیایی با 32 اثر و 500میلیون نسخه فروش : 

جکی کالینز(Jackie Collins)

جکی کالینز (انگلیسی: Jackie Collins; ۴ اکتبر ۱۹۳۷ – ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۵) اهل بریتانیا بود. وی در طول دوران کاری خود تعداد ۳۲ رمان نوشت و بیش از ۵۰۰ میلیون جلد از آثارش در ۴۰ کشور به فروش رسیده است. هم‌چنین تعداد ۸ فیلم و سریال بر اساس رمان‌های وی ساخته شده‌است. وی خواهر کوچکتر جون کالینز، ستاره سینما بود.

جکی کالینز نویسنده‌ای انگلیسی است که تا کنون 29 اثر پرفروش به بازار عرضه کرده است، آثاری که همگی در فهرست پر فروش‌ترین‌های نیویورک تایمز قرار گرفته و فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی متعددی بر مبنای آنها ساخته شده است. بیش از 500 میلیون نسخه از کتاب‌های او تا کنون به فروش رفته و به 40 زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند. اولین رمان کالینز "دنیا پر از مردان متأهل است" در 1968 به چاپ رسید، اما این کتاب بازخورد مناسبی نداشته و در کشورهایی همچون استرالیا و آفریقای جنوبی ممنوع اعلام شد. در دهه‌ی شصت بسیاری او را متهم به چاپ کتاب‌های تحریک کننده کردند، روندی که در دیگر کتاب‌های او نیز دنبال شده و به خوبی مشهود است. فهرست بلند بالای آثارش در مجموع 180 میلیون دلار برای او به ارمغان آورده است.

         شین براری _______________________________________________________                   

استاد ادبیات جاسوسی و تخیلی :      

تام کلنسی(Tom Clancy)

توماس لئو کلنسی جونیور (به انگلیسی: .Thomas Leo Clancy Jr) (زاده 12 آوریل 1947- درگذشته 1 اکتبر 2013) نویسنده آمریکایی است که بیشتر به‌خاطر نگارش جزئیات تکنیکی طرح‌های داستانی جاسوسی و فنون نظامی مربوط به دوران جنگ سرد و پیامدهای پس از آن، شناخته شده‌است.

رمان نویس آمریکایی و استاد ادبیات جاسوسی- تخیلی تام کلنسی، در سال 1982 پا به عرصه‌ی ادبیات و داستان نویسی نهاده و با انتشار کتاب "شکار اکتبر سرخ" در سال 1984 به صورت حرفه‌ای فعالیت خود را آغاز کرد، کتابی که به اولین عنوان پرفروش او تبدیل شد. به دنبال این موفقیت، دیگر آثار او در همین ژانر همچون "بازی وطن پرستان"، "خطر آشکار" و "مجموعه‌ی  تمام ترس‌ها" به بازار آمد. داستان‌هایی که بر مبنای آنها فیلم‌های موفق و پرفروشی با بازی الک بالدوین، هریسون فورد و بن افلک ساخته شد. متأسفانه این کارشناس متبحر ادبیات علمی، نظامی و جاسوسی، در اکتبر 2013 دار فانی را وداع گفت. ارزش دارایی که او برای خانواده‌اش برجای گذاشته بالغ بر 300 میلیون دلار است، به علاوه دیگر متعلقات از جمله عمارتی که دو میلیون دلار قیمت دارد نیز از جزئی از این ارثیه قابل توجه است.شین براری

             _______________________________________________________          

          ثروتمندترین رمان نویس این سیاره : جیمز پترسون (James Patterson)

 

جیمز پترسون (انگلیسی: James Patterson؛ زادهٔ ۲۲ مارس ۱۹۴۷) یک نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است. او بیشتر به خاطر نوشتن رمان‌های تخیلی اش در مورد الکس کراس شناخته شده‌است. در سال ۲۰۱۶ میلادی فوریز او را پردرآمدترین نویسنده سال معرفی کرد. دارایی او در ول دههٔ اخیر حدود ۷۰۰ میلیون دلار آمریکا تخمین زده شده‌است.

این نویسنده بیشتر به دلیل مجموعه داستان‌های الکس کراس (Alex Cross) شناخته شده است، جیمز پترسون همچنین به دلیل تریلرهای باشکوه، غیر داستانی و مستند و البته داستان‌های عاشقانه به شهرت رسیده است. پترسون بیش از 300 میلیون نسخه از آثارش را در سطح جهانی به فروش رسانده است، آثاری که او را به یکی از ثروتمندترین رمان نویسان این سیاره تبدیل کردند. از یک حقوق پایین در یک آژانس تبلیغاتی در سال 1996، پترسون راهی بس پرفراز و نشیب را طی کرده، و اکنون به جایگاهی مناسب دست یافته استشین براری  

 


 نویسندگی با  شین براری

آموزش نویسندگی خلاق. با شین  براری  صیقلانی  

.کلمه اغازین مهمه

 

پلکانی که انتخاب کرده‌اید خیره شوید مثل آنکه بخواهید تصویری از آن بکشید. حالا آن را با کلماتتان تصویر کنید. تا جای ممکن از کلمات عینی استفاده کنید.

قانون معروف نوشتن این است: نگو، نشان بده!

مثال:

به جای: هوا خیلی ناجور بود.

بنویسید: یک هفته هر روز باران بروی مجسمه های شهر فو بارید.

بجای اینکه بنویسی یه معلول داشت از جدول رد میشد بنویس ، پسرک با اینکه جانی در پاهایش نبود ، درحالیکه بر صندلی چرخ دارش نشسته بود میخاست ک زمان را متوقف کند تا ارام و لنگ لنگان از خیابان بگذرد

.محدودیت در بازه ی زمان ، و گذر عمر که همچون قفس و زندان است بگریزد ، و بند اسارت زمان را پاره کند تا باز بتواند به گذشته بازگردد و اینبار دیگر از آن چهار راه خلوت در نیمه شب گرم تابستان چهارده سالگیش نگذرد و تن به تصادف ندهد ، تا فلج نشود و بتواند برای رسیدن به آرزوهای خویش بجنگد

1_ داستان تان را پیش از نوشتن در یک جمله بیاورید مثلا دخترکی ک از کودکی بجای بازی با بچه های کوچه ، اسیر بازیهای روزگار بود

نو آوری کنید، مثلا بجای شهر فومن ، بنویس

دخترکی زاده ی غرب سرزمین سبز گیل ، ساکن شهر مجسمه ای فو، بی پشت و تکیه گاه اشکهایش را خط زد و برخواست ، نخواست در صفحه ی روزگار در نقش یک بازنده ی خوب دیده شود ، او چیزی برای باختن نداشت ، پشت سر تکیه گاه و زمین گرمی نداشت ، کلاغی در اوج بیماری با بال شکسته ، کنج بن بست گیر افتاده بود ، گربه یشرور خواست بگیردش اما چنان ان دو به یکدیگر پیچیدند که اشوبی بپا شد ، سرانجام گربه پا به فرار گذاشت ، دخترک خیره ب سیاهی کلاغ گفت بالاتر از سیاهی ک رنگی نیست . پس منم میجنگم ، باکی؟ با هرکی که خواست حقم را ندهد یاکه مثل مشت کریم با پنبه سرم را ببرد

 

2. در یک کاغذ تمام ایده های ناب رو بنویس. باید لااقل صد تا از حوادث پر رنگ و خیلی بی رنگ زندگیت باشه ، حتی اولین تصویری ک در ذهنت داری.

  میخوای کدوم مبحث پر رنگ ترین سکانس داستان باشه؟ اون باید وسط باشه . حالا به اغاز ، پس لرزه ، زمینه ی وقوع حادثه ، زله ، سراسیمگی ها ، اوار ، مات مبهوت ، تصمیم یا تسلیم؟ یاکه شاید شروعی دوباره و ترمیم زخمها به برکت گذر زمان؟ فرجام؟

حالا به کلی کاشی سرامیکی نیاز داری .

ک با روال زمان پیش میره .

 

3،_ شروع کن واسه هر کدوم ک میتونی از زبان راوی ک خودتی یه صفحه بنویس.

4، یه مقدار شرح حال ، یه مقدار مکالمه .

5_ که در این صفحات:

نام شخصیت

خلاصه ای یک جمله ای از شخصیت و نقش او در سیر داستان

انگیزه شخصیت ( او چه چیزی را به شدت می خواهد.)

هدف این شخصیت ( چه چیزی را شدیداً می خواهد.)

تضاد ها و چالش هایی که شخصیت مربوطه با آن روبرو می شود. ( چه چیزی مانع او در رسیدن به هدفش می شود.)

تجلی شخصیت ( او چه می آموزد/ چه تغییری می کند؟)

یک خلاصه یک پاراگرافی از خط سیر داستانی شخصیت

6 _ مختصروار راجع به شخصیت های هر مرحله از زندگی یه خط توصیف مخفف کن ، ته کوچه ، ساکت تمیز الهه ، معصوم ، طناب تاپ پاره حادثه ، عذاب و.جدان قایم شدن پشت دار قالی.

7_ اصلا سعی نکن بین داستانک هات ارتباط و سیم رابط وصل کنی.

هرکدوم مجزا و جداگانه ست.

هرکدوم یا سبک خاص باشه. یکی طنز ، یکی عمیق .

8_ سعی نکن وقتی داری یک روز مهم در کودکی رو مینویسی ، به ایننده پل بزنی. تو محبوثی در اون لحظه.

جملاتت باید درحد شعور اون سنت باشه ،

9_ وقتی داری مینویسی ، یا زمان مابین ، الهاماتی بهت شد سریع همون لحظه تیتر موضوعیش رو به لیستت اضافه کن.

10 جملات عمیقی ک میشنوی ، توی یه ورق جدا گانه ، یادداشت کن ، تا بعدا طی روایتت ب نحوی متفاوت ازشون بهره بگیری .

11_ سعی کن در هر داستان، رمان یا متنی ک مینویسی بین تمام قسمت های اصلی تناسب باشه. اگر از شخصیت اصلی سه صفحه نوشتی از شخصیت فرعی نباید چهار صفحه بنویسی. واسه فرعی باید نصف ، میزان اصلی بنویسی. از مکان پنج خط نوشتی ، از زمان هم باید به همون تناسب بنویسی نه اینکه پنجاه خط بنویسی. البته حدودا تناسب داشته باشن، لازم نیست که دقیقا یک اندازه باشه.

 

12_از رد و بدل کردن حرفهایی بین دو شخص ، پیش از اینکه دو خط شرح حال بدی خودداری کن . حتما باید وصف حال فاعل و فعل ، و مکان رو از دیدگاه یه راوی یا چشم خودت بیان کن . کشش نده ، و موضوع در موضوع نیار.

اما رد پای مطلب در مطلب بزار.

یعنی اگه قراره در یه مطلب پنج صفحه ای راجع به پسر همسایه ک غرق میشه بنویسی ، برو و در مطلب های قبل بصورت گذرا اسمی از اون فرد بیار. و در مکان مناسب چند خط تصادفی و بی مقدمه ازش بگو ، مثلا داشت با عرق گیرکبوتر بازی میکرد ، انگار پشت لبش سبز شده ، ای کاش نفرینش نمیکردی ، چون حالا که غرق شده عذاب وجدان داری

وو

_____________________________________شهروز براری صیقلانی  


 کلاغ‌ها از نوک بلندترین کاج درون پارک محتشم رو در روی دَکَ‍‌ل ها و ستون‌های مخابراتی عَربَده‌کشان فحاشی میکنند . . درمرکز شهر عقربه های کوتاه و بلند ساعت گرد دیواری همچنان در دایره ی زمان سرگردانند و لنگ لنگان بر خط تقارن زندانی بی امان بوسه میزنند . 
 شبانگاه بر صبحگاه قرینه میگردد تا صدای آونگ ناقوس برج شهرداری سکوت را جر دهد . نبش پاساژ طلاکوبی پاسبان پیر نشسته بر نیمکتی چوبی تکیه به دیواری نمور و فرسوده زده و با دهانی نیمه باز و چشمانی بسته در مرز بین خواب و بیداری چرت میزند ، نبش بازار آخرین جعبه های میوه از پشت یک خودرو به زمین گذاشته میشود ، کمی آنسوتر گربه های بسیاری در انتظار رسیدن ماشین هایی هستند که از سمت دریا می ایند و پر از ماهی های نیمه جان هستند .
با تنها چشم سالمش به بازوی جاده خیره مانده و به مقصدشان می اندیشد. همان جایی که منشا این هجم عظیم از ماهی ست. در خیالش آنها سمت باغ درختان ماهی میروند . به مه صحبگاهی کوچه پس کوچه های به هم گره خورده ی محله ی ساغر را در آغوش کشیده درخت پیر انجیل انتهای بن بست تکیه به دیواری آجرپوش داده و شاخسار همچون بازوان یک فرد تنومند بروی شانه ی دیوار لمیده ، کوچه ی باریک خمیده که عمری ست خاکی و باصفا سپرده؛ بود امروز تن به دستان بی ترحم تقدیر و از لحظات ابتدایی صبح کارگران شهرداری درحال فراهم کردن مقدمات و قرار گرفته و جوجه‌ کلاغِ صدساله‌ی شهر درون لانه‌اش با بی حوصلگی خیره به روزمرگی‌های رهگذران مانده. درون پارک محتشم بروی نیمکت‌های سرد و فی أیاز(شبنم‌صبحگاهی) نشسته ، و پیرزنی با میل‌های کاموا‌بافی و مقداری کاموا ، رومه‌ی کیهان از کیوسک مطبوعاتی میخرد ، و لنگ‌لنگان با قدمهای آرام و نامنظم بصورت پس و پیش ، چپ و راست ، عقب جلو ، بسوی مرکز پارک پیشروی میکند ، جوجه کلاغ با حالتی مبهم و عمیق به این پیشروی‌ِ نامحسوس و کسالت آور خیره مانده ، او پیرزن را بخوبی میشناسد. و مدتهاست که روزانه هر صبحگاه، آمدن و نشستن و کاموابافتنش را به نظاره نشسته.  چند نوجوان در زیر همان کاجِ بلندی که لانه‌ی جوجه کلاغِ قصه‌ی ماست ، جمع شده‌اند  گویی از صراط مستقیم منحرف شده و کاشی‌ها را اشتباه رفته‌اند ، یکی از انان یک نخ‌ سیگار مگنای ته‌ قرمز را تفت داده و از وجود تهی میکند ، آنگاه پوکه‌ی سالم و خالی شده از توتون را پشت گوشش میگذارد ، ان دیگری گل گراس با شاهدانه‌اش را رو میکند ، سوم شخص مفرد غایب است و نفر بعدی با قد بلندش بطرز موزیانه ای خیت‌پایی میکند و با سلفه‌هایش که به معنای اخطار است به هم تیمی هایش گِرا میدهد ،آنگاه سوم شخص مفرد از پشت قطور درخت بیرون امده و زیپ شلوارش را بالا میکشد و به جمع میپیوندد ، حال همگی بدنبال پوکه‌ی سیگار میگردند ، و عاقبت پشت گوش شخص اول می‌یابند ، و با شیوه‌ی همیشگی (سه کام حبس) از سمت راست به چپ شروع به کشیدن آن میکنند و جمله‌ی( بده‌بغلی ، بغلی بگیر چیرو‌بگیرم ) بارها از جمعشان شنیده میشود ، در این بین خط پرواز دود های تَوَهُم زایشان در عرض آسمان همچون ستونی اوج میگیرد و از قامت درخت کاجی که به زیرش ایستاده اند بالا میرود ، و بیچاره جوجه کلاغ که ناخواسته شریک در تجربه‌ای ناخلف و علفی شده است . در این حین تمام دودها که از یک مبدا برخواسته اند  در نهایت امر نیز در جهتی خلاف کشش جاذبه به یک مقصد ختم میشوند و لانه‌ی جوجه کلاغ در هاله‌ای از ابهام و توَهُمات ناپدید گردیده است، لحظاتی بعد 
 
جوجه کلاغ بی دلیل و  ناخواسته  بجای قار قار ،  هار‌هار کنان به قدم‌های گروهی ، دو‌به دو ، زیگزاگی و ضبدری پیرزن میخندد  هی میخندد  آنگاه پیرزن به نیمکتش میرسد و رومه را بروی  نیمکت گذاشته سپس برویش مینشیند ، در این هنگام  سوالی میشود در افکار کلاغ مطرح. او که از دیدنِ چنین رفتار عجیبی از سوی پیرزن  متعجب و سردرگُم شده از خودش میپرسد که چرا پیرزن برخلاف عامه‌ی مردم‌ و  ادم‌های معمولی ، رومه را  با دستانش باز نمیکند و جلوی صورتش بگیرد تا بتواند براحتی بخواند؟ واقعا چگونه با این سبک عجیب ک ابتدا ان را پهن نموده و سپس عینکش را بچشم زده و میل‌های کاموایش را از چرخ‌دستی اش بیرون اورده و نشسته بروی رومه ، میتواند رومه را بخواند؟ پس چرا هرگز پا نمیشود تا رومه را ورق بزند؟ پس بی شک هنوز سرگرم خواندن صفحه ی اول است و برای بار هزارم آنرا خوانده.  و مجددا کلاغ  هار هار  میخندد.  ساعتها بعد
 
کلاغ درون تخیلات و افکارش  آنچنان دودخور شده که با دو تکه چوب خشکیده ی کوچک و باریک ، یکی از رو ، یکی از زیر ، یکی را رد میکند و مشغولِ بافتن رویایش میشود.  
شب هنگام ولی 
اتاق های تک نفره مملوء از مهمانی رویاست. خیالات و اوهام موج میزنند در افکاراقسمتی از داستان کوتاه مجازی. شهروز براری صیقلانی


چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، در قزوین ، بیماران یک تخت، مخصوصاً در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای پنج شنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری، شدت و ضعف مریضی آنان نداشت.

 

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات، ارواح، اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود! چرا که بیمار تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای پنج شنبه می مرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین پنجشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

 

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین های پیشرفته به مادون قرمز ، و نور ماوراء بنفش ، برخی لنز ها و سنسور های حرارت سنج اورده بودند تا شاید گره گشای مشکل باشند ، از شبکه ی مستند ماوراء طبیعه و متافیزیک یک گروه ویژه ی فیلمبرداری با خود آورده بودند و .

 

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «بهاره فرشچی» دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد گردشگری بین المللی از کلاس درس تعطیل و وارد اتاق مربوطه شد و بی آنکه توجهی به اطرافیان بکند گوشی موبایل سامسونگ خود را از کیف کوچکش دراورد و شارژر را نیز از سمت دیگر کیف خارج کرد و سپس با حفظ خونسردی کامل و با حالتی سرخوش و بی دغدغه لبخندی بی دلیل بر چهره نشاند و دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه شارژر موبایل خود را به پریز زد و مشغول صحبت شد.

و گفت؛ سلام جیگرطلا ، تمام کردم کلاسم رو و دارم برمیگردم رشت

(بیمار متوفی نیز در واقع تمام کرده بود و داشت برمیگشت بسوی خدا) 

 

ماهی گلی ماهی سرخ هفت سین ماهی قرمز


در پس گذر عطر نسیم خوش فصل بهار

چشم براه ، در سوگ غمگین تار 

بر لب تشنه ی داغ 

خالص گشته ام همچون عطر گلاب غمصر ناب

پرعطش همچون ماه تیر

آمیخته در تب و تاب

 در این لحظه ی بیداری پنهانی شب

باردیگر قلم از دور مرا میخواند

برتن این سیاره ی خاک

من غریب گشته ام ، بی وطن ، و بی عشق و بی یار . 

او نیز ، جا مانده از قرار ، 

زیر ان دریاچه ی بزرگ ، قبل از قامت بلند رشته کوه های سفید 

در دل سرزمینی سبز و نمور 

دور از هلهله های شلوغ 

فارغ از صوت و دود و بوق و سرود 

پشت دیوار سکوت

دست گل یاسی نجیب و پر احساس در این تاریکی 

اشتها از دل هر قاصدکی می گیرد

کوچه ها پر شده از تنهایی

هیچکسی جاری نیست 

غم و اندوه در اعضای چروکیده ی این لحظه ی بیمار نمایان شده است

نقش هر رابطه را

می شود در دل هر رودی جست 

رودی از جنس حیات

وچه خالیست حیات از دل این رود در این آبادی

شیون ساده ی گل بر سر باد

چینش آب در اندام علف

لمس پنهانی اجزای گریزان هوا

سنجش سرفه ی برگ 

گام سنگین نسیم، روی هر عضوی از احساس درخت

همه پژمرده و ناخوش شده است

سردی بغض طبیعت این بار 

شوکت جاذبه ی باغچه را می بلعد.

امشب آهسته دار می گیرد

چون که انگاره ی افکار دلم سست از ادراک خداست

فهم ساکت شدن عمدی و بینای خدا سنگین است

ادعا سرگردان

حمله ی شک به دل نرم یقین

و تو آسوده ترین قسمت هر ایمانی.

در پس گذر عطر نسیم فصل بهار

از جفای پرحسرت یار

در اغاز ماه منجمد بهمن ، 

 در این لحظه ی بیداری پنهانی شب

باردیگر قلم از دور مرا میخواند

 

از ترس شب آهسته قدم بردارم

روی هر گوشه از این دفتر ناآرامی

باز این خاطره ها یک به یک از پیچ و خم گنگ دلم می گذرد 

و فقط خاطره ای می ترکد در ذهنم

و مرا در دل پیچیده ترین تنهایی می شکند 

و مرا بر چه فضایی خواهد برد زمان

زادگاه چه طلوعی باید خواب مرا یک شبه درهم شکند

یاد احوال تو مدهوش فضا کرده مرا

یاد لبخند تو در کلبه ی عرفانی عشق

طعم آرامش دستان قسم خورده ی ما

و تکان خوردن تکراری آوای چرا بر سر اندیشه ی ما

بارها می شکنم 

آن زمانی که به هر خواهشِ لابد سر توجیه قضا و قدر فاصله می اندیشم

و به ابعاد تب ناچاری

انتهای بن بست سنبله ، در راستای کوچه ی حاتم زده ، _تقدیر  

، زول زده به دیواری سفید و سنگی ، ماتم زده _ تخریب 

، با غمی سنگین ، دختری پاکو نجیب از غم ناخوش یار ، ماتم زده و غمگین ترین معشوقه ی عالم گشته ، ویران ترین متروکه ی تخریب.

  

بهار ، گریه ی نیمه شب حسرت خاموش سر کوچه ی غم

بجای گریه های دخترانه ، نور شمع ،

از جنس پرغرور ، پسرانه ، یک جفت ابروهای خم 

و تماشای خدا از لب باریکه ی درد

و چه آهسته غم انگیزترین قطره ی شب می لغزد

روی هر حاشیه از فلسفه ی نازک بی خوابی من.

لای هر درزی از این خاطره دیروز به فردای غمی می نگرد

مهربانی به زبانی مبهم باز به دلشوره ی شایدهایم می گوید ، ای دوست معمولیه من ، 

امتداد غم هر فاصله ای سمت خداست

و در آغوش نجابت اکنون

چند

وجب مانده فقط تا برسی

او به من می گوید

دوستی رد شدن کلمه ی بی حاصل عشق است میان ضربان بم دلتنگی ما

مگذار این همه ارقام هراسان برود در پی بیهوده ترین رابطه ها

زندگی خالی نیست

زندگی پر شده از ریزش انابی وابستگی عشق به تقدیر زمان

خنده هر لحظه تو را می خواند

از نشستن لب آرام ترین لحظه ی صبر

تا پریدن به بلندای ظهور

انتها را چه کسی می داند

چه کسی می داند

انتها را چه کسی می داند

چه کسی می داند

که رفاقت چه زمانی تنهاست

چه کسی ظرفیت شادی یک کودک را می داند 

چه کسی وسعت آوارگی ثانیه را می فهمد

غصه ها پشت سر جنبش هر خواسته ای می آید

حرفها در پشت کلامی ناتمام می آید

میدانم اگرچه مبهم 

که چه زجرها باید!.

تا که از دار زمان طلبها آید

 

 


ماهی گلی ماهی سرخ هفت سین ماهی قرمز

بازم میسوزم ، بازخم تو ،میسازم

بﺎ ﻫﺮ ﻏﺰﻝ ﺸﻤﺖ ، ﻣﻦ ﻗﺎﻓﻪ ﻣ ﺑﺎﺯﻡ

ﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺷﻌﺮﻡ ، ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ

ﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ، ﺍﻨ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣ ﻧﺎﺯﻡ

ﺍﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻧﺎﻥ ﻏﺰﻝ ﺩﺍﺩ

ﺍ ﺮ ﺑﺮﺖ ﻨﺪﻡ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣ ﺁﻏﺎﺯﻡ

ﻣﻦ ﺍﻫﻞ ﺯﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻓﻮﺍﺭﻩ ﻧﺸﻦ ﺑﻮﺩﻡ

ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺪﺍ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺮﻭﺍﺯﻡ

ﺍﺯ ﺷﺒﻨﻢ ﻫﺮ ﻻﻟﻪ ، ﺍﺳﺐ ﻭ ﻮﺯﻩ ﺮ ﺮﺩﻡ

ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺪﻥ ، ﺗﺎ ﺍﻭﺝ ﺗﻮ ﻣ ﺗﺎﺯﻡ

ﻫﻬﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮ ، ﺍﺳﺐ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ

ﻣﻦ ﺎﻭﺵ ﺑ ﺧﻮﺸﻢ ، ﺑﺎ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺁﻭﺍﺯﻡ

ﺭﺍﻩ ﺳﻔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺍﺯ ﺮﺩﻧﻪ ﺑﻨﺪﺍﻥ ﺮ

ﻧﺎﻣﺮﺩﻡ ﺍﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ، ﺍﻦ ﺑﺎﺝ ﻧﺮﺩﺍﺯﻡ !

)) ش،ق((

___ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء

 

ﺁﺑــ ﺩﺭـﺎ ﻗــﺪﻏــﻦ ، ﺷـﻮﻕ ﺗـﻤـﺎﺷـﺎ ﻗــﺪﻏــﻦ

ﻋـﺸـﻖ ﺩﻭ ﻣـﺎﻫ ﻗـﺪﻏـﻦ ، ﺑـﺎ ﻫـﻢ ﻭ ﺗـﻨـﻬﺎ ﻗـﺪﻏـﻦ

ﺑـﺮﺍ ﻋــﺸـﻖ ﺗـﺎﺯﻩ ، ﺍﺟـﺎﺯﻩ ﺑـ ﺍﺟـﺎﺯﻩ

ـ ـ ﻭ ﻧـﺠـﻮﺍ ﻗـﺪﻏـﻦ ، ﺭﻗـﺺ ﺳـﺎـﻪ ﻫـﺎ ﻗـﺪﻏـﻦ

ـﺸـﻒ ﺑـﻮﺳﻪ ﺑـ ﻫـﻮﺍ ﺑـﻪ ﻭﻗـﺖ ﺭﻭـﺎ ﻗـﺪﻏـﻦ

ﺑـﺮﺍ ﺧـﻮﺍﺏ ﺗـﺎﺯﻩ ، ﺍﺟـﺎﺯﻩ ﺑـ ﺍﺟـﺎﺯﻩ

ﺩﺭ ﺍـﻦ ﻏـﺮﺑـﺖ ﺧـﺎﻧـ ﺑــﻮ ﻫـﺮـ ﺑـﺎـﺪ ﺑــ

ﻏـﺰﻝ ﺑــﻮ ﺑـﻪ ﺳـﺎﺩـ ﺑــﻮ ﺯﻧـﺪﻩ ﺑـﺎﺩ ﺯﻧــﺪـ

ﺑـﺮﺍ ﺷـﻌـﺮ ﺗـﺎﺯﻩ ، ﺍﺟـﺎﺯﻩ ﺑـ ﺍﺟـﺎﺯﻩ

ﺍﺯ ﺗـﻮ ﻧـﻮﺷـﺘـﻦ ﻗـﺪﻏـﻦ ، ـﻼـﻪ ـﺮﺩﻥ ﻗـﺪﻏـﻦ

ﻋـﻄﺮ ﺧـﻮﺵ ﺯﻥ ﻗـﺪﻏـﻦ ، ﺗـﻮ ﻗـﺪﻏﻦ ، ﻣـﻦ ﻗـﺪﻏﻦ

ﺑــﺮﺍ ﺭﻭﺯ ﺗــﺎﺯﻩ ، ﺍﺟــﺎﺯﻩ ﺑــ ﺍﺟــﺎﺯﻩ

)) ﺷﻬر،ق((

 

ﺭﻭﺯ ﺎﺰ ﻣﻼﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ

ﺭﻭﺯ ﺧﺎﺴﺘﺮ ﺳﺮﺩ ﺳﻔﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﻧﺎﻟﻪ ﻧﺎ ﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺟﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻣﻦ

ﺩﺭ ﺷﺐ ﺁﺧﺮ ﺮﻭﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺗﻠﺨ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﻧﺰ ﺑﻪ ﺎﺩﺕ ﻣﺎﻧﺪﺳﺖ

ﻧﺰﻩ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺳﺖ ﻭ ﺳﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ . ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ .

ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺮ ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺗﻌﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩ

ﺲ ﺮﺍ ﺸﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺑﺪﺭ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻂ ﻭ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺮﺩﻡ

ﻗﺎﺻﺪ ﺎﺵ ﻧﻮ ﻪ ﺧﺒﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ . ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ .

ﻋﻄﺶ ﺧﺸ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺭ ﺑﺎﺑﺎﻥ ﻣﺎﺳﺪ

ﻮﺯﻩ ﺍ ﺩﺍﺩﻣﺖ ﺍ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺗﻮ ﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﻔﻬﻤ

ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﺴﺖ ﻪ ﻣﺮ ﺑﺎﻝ ﻭ ﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﻟﺮﺨﺘﺎﻥ ﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭ ﺑ ﺩﻝ

ﺁﻧﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻏﺮﻭﺑ ﻪ ﺳﺤﺮ ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ

ﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ . ﺎﺩﺕ ﻧﺴﺖ .

)) ش،ق.

 

 

 

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ

ﻞ ﺳﺮﺧ

ﺑﻪ ﺎﺩﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ

ﻞ ﺳﺮﺧ ﻪ

ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺭﻭﺯ

ﺩﺭ ﻣﺎﻥ ﻣﻮﻫﺎ ﺗﻮ

ﺩﺭ ﺑﺎﺩ

ﺑﺮﻗﺼﺪ .

)) شهروز براری صیقلانی ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺟﺎ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺍﺳﺖ

ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ

ﺑﺮﺮﺩ

ﻭﺍﻩ ﻫﺎ ﻧﻤ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍ

ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣ ﺳﺮﺍﻨﺪ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﻮﺱ

ﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻪ ،

ﺁﺧﺮﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﺮ ﺯﻣﻦ ﺍﻓﺘﺪ

ﺷﺎﺪ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺗﻮ

ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺪﻧﺶ ﺭﺍ

ﺍﺯ ﺳﺮ ﺮﺩ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

" ﺩﻟﺘﻨﻢ "

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻪ ﻣ ﺗﻮﺍﻧﻢ

ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺯﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ

ﺑ ﺁﻧﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍ

ﺧﺲ ﺷﻮﻡ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺑﺎ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻫﺮ ﺷﻌﺮ

ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ

ﻧﺰﺩ ﺗﺮ ﻣ ﺷﻮﻡ

ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮ :

ﺠﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺍ

ﻪ ﺑﺎ ﺍﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ

ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺗﻮ

ﻧﺮﺳﺪﻩ ﺍﻡ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﻧــﻮﺷـﺘﻦ ﺍﺯ ﺗــﻮ

ﻣــﺮﺍ ﺗــﺎﺯﻩ ﻣــ ﻨﺪ

ـﻮﻥ ـــﻞ ﺳــﺮﺧ

ﺩﺭ ﺑــﺎﻏﻪ

ﺑـﻪ ﻭﻗــﺖ ﺑــﺎﺭﺵ ﺑـــﺎﺭﺍﻥ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺩﻟﻢ ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣ ﺧﻮﺍﻫﺪ

” ﺗﻮ ”

” ﻣﻦ ”

ﻭ ﺧﺎﺑﺎﻧ ﺑ ﺍﻧﺘﻬﺎ

ﻪ ﻫﻮﺍﺶ

ﺁﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ

ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ

ﺻﺪﺍ ﺎﻡ ﻫﺎ ﻣﺎ

ﺭﻭ ﺑﺮ ﻫﺎ ﺎﺰ

ﺳﻤﻔﻮﻧ ﺑﺎ ﺷﻮﻫ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ

ﺁﻥ ﻫﻨﺎﻡ ﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ

ﺍﻭﻟﻦ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺑﺮﺍﻤﺎﻥ ﻣ ﻓﺮﺳﺘﺪ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺑﻮﺳﺪﻣﺶ .

ﻭ ﻧﻔﺲ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﺩﻭﺪﻡ

ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻫﻤﻪ ﺰ ﺯﺒﺎ ﺑﻮﺩ

ﺣﺘ ﻗﺎﺭ ﻗﺎﺭ ﻼﻍ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﺪ .

ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺮﺩ .

ﻣﻦ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ

ﺏ ﺸﻤﺎﻧﺖ ﻧﺎﻩ ﻣ ﻨﻢ .

ﺍﻤﺎﻥ ﻣ ﺁﻭﺭﻡ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﻮﺮ ﺧﺸﻢ

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺒﺎﺭ

ﻗﻮﻝ ﻣ ﺩﻫﻢ

ﺟﻨﻞ ﺷﻮﻡ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺎﺵ ﻗﺎﻟ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮ ﺩﺍﺭ

ﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺳﺮ ﺍﻧﺸﺘﺎﻧﺖ

ﻣﺮﺍ ﻣ ﺑﺎﻓﺘ

ﺁﻥ ﻫﻨﺎﻡ ﺗﺎﺭ ﻭ ﻮﺩﻡ

ﺭﻧ ﻋﺸﻖ ﻣ ﺮﻓﺖ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺷــﻌﺮ ﻣـﺮﺍ ﺑﺎ ﺧـﻮﺩ

ﺑﻪ ﺟـﺎﻫﺎ ﻣـ ﺑﺮﺩ

ـﻪ ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﺣـﺎﻝ ﻧـﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ

ﺑــﺎﻭﺭﺕ ﻣــ ﺷﻮﺩ

ﻣــﻦ ﺑﺎ ﻫـﻤﻦ ﺷـــﻌﺮ ﻫﺎ

ﺑـﻪ ﺁﻏـــﻮﺵ ﺗـﻮ ﺁﻣـﺪﻡ .

)) ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺳﺮﻡ ﻣ ﺮﻡ

ﻭ ﺍﺯ ﺍﻦ ﺷﻬﺮ ﻣ ﺭﻭﻡ

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎ ﺍﻨﺠﺎ

ﺑﻮ ﺩﻟﺘﻨ ﻣ ﺩﻫﻨﺪ .

))شین براری صیقلانی ((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﻣﻮﻫﺎﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﻦ

ﻣ ﺗﺮﺳﻢ

ﻋﻄﺮﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺪ

ﻨﺠﺸ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻮﺍﻧﻪ ﻨﺪ

ﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻋﺎﺷﻖ .((

♥♥♥♥♥♥♥♥

ﻼﻍ ﺟ ﺟ ﻣ ﻨﺪ

ﻭ ﻨﺠﺸ ﻗﺎﺭ ﻗﺎﺭ

ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻦ

ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ

ﺍﺯ ﺍﻦ ﻫﻢ ﻋﺠﺐ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ .

)) شین براری ((

♥♥♥شین•براری•صیقلانی♥♥♥

ﻔﺘ ﺸﻢ ﻫﺎﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ

ﻭ ﺷﻌﺮ ﺑﻮ

ﺸﻢ ﻫﺎﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ

ﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍ ﺩﺪﻡ

ﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣ ﺭﻗﺼﺪ

ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﺶ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻣ ﺑﺨﺸﺪ

ﻪ ﺸﻢ ﻫﺎﺶ

ﺷﺒﻪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ .

)) ((

♥♥♥شهروز♥براری♥صیقلانی♥♥♥

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Brent نمونه سوالات متون فقه ولابـــت Wals چندرسانه ای های مفید آموزش جوجه کشی و کار با محصولات دستگاه جوجه کشی خرید کولر گازی کار دانلود رایگان محصولات یونیتی